نظرات شخصی هادی بیات

سیاسیُ اجتماعیُ فرهنگی و ...

نظرات شخصی هادی بیات

سیاسیُ اجتماعیُ فرهنگی و ...

دوران فاجعه

بخارا بیست ساله شده و من خوشحالم. شماره مهر- دی مطلب خوبی دارد به نام : فرضیه فاجعه زدگی، تاثیر پایدار فاجعه مغول در تاریخ سیاسی اجتماعی و علمی ایران. چون از دلمشغولی های من است و در حقیقت داستان ماست آن...، تکه ای از آن را که درباره وقایع بعد از حمله مغول است، می آورم بقیه اش را خودتان گیر بیاورید و بخوانید و ببینید که هزار سال است ما گرفتار چه هستیم! احتمالا علی دهباشی در اینترنت می گذارد متن بخارا را!

« عطاملک جوینی وزیر ایرانی هولاکو از اولین شخصیت هایی است که از اضمحلال اخلاقیات خبر می دهد: امروزه دروغ و ریا را پند و ذکر می پندارند و حرامزادگی و سخن چینی را دلیری و شهامت نام کنند. زبان و خط ایغوری را هنر و دانش بزرگ دانند. اکنون هر بازاریی در لباس گناهکار امیر، هر مزدوری صدر نشین، هر نیرنگ بازی وزیر، هر بخت برگشته ای دبیر، هر راحت طلبی مستوفی، هر ولخرجی ناظر هزینه، هر ابلیسی معاون دیوان، هر ...خری صدر، هر شاگرد آخری صاحب حرمت و جاه، هر فراشی صاحب منصب، هر ستمگری پیشکار، هر خسی کس، هر خسیسی رییس، هر خیانت پیشه ای قدرتمند، هر دستار بندی دانشمندی بزرگوار، هر ساربانی به خاطر افزونی مال، گشاده حالی و هر جمالی – شتربان- از کمک شانس گشاده حالی شده است ... تیز دادن و سیلی زدن بر فردی را از لطافت خوی می شمارند و دشنام به یکدیگر و سفاهت را نسبت به نتایج روحانی بی خطر می دانند. درک چنین روزگاری که قحطی مردانگی و جوانمردی است و روزبازار گمراهی و نادانی، نیکان بدحال و خوارند و اشرار تثبیت و بر سر کار، کریم فاضل تافته محنت است و نادان پست کامیاب، هر آزاده ای بی زاد است و هر رادمردی مردود، هر صاحب منصبی بی نصیب گردیده و هر والا گهری خارج از گود نشسته و هر هوشمندی مصادف با مصیبتی است، هر محدثی گرفتار حادثه ای، هر عاقلی گرفتار غیر مکلفی، هر کاملی درگیر ناقصی و هر عزیزی ناگزیر تابع ذلیلی و هر اهل تشخصی دردست فرومایه ای گرفتار آمده است؛ می توان دریافت که صاحبان درجات عالی و هوشمندان و دانایان تا چه حدودی کوشش دارند». پایان متن بخارا

ماشین احمدی نژاد

یک خبری هست در اینترنت در باره فروش ماشین احمدی نژاد. من را یاد حکایت آن خلیفه می اندازد که به بهلول گفته بود به نظرت من چه قدر می ارزم؟ بهلول گفته بود صد درهم! خلیفه گفته بود مردک فقط دستارم صد درهم می ارزد. بهلول جواب داده بود خوب من قیمت دستار را گفتم وگرنه خودت که ارزشی نداری! به نظرتان اگر خودش را بگذارند داخل ماشینش در قیمت ماشین تغییری ایجاد می شود؟

معیار

یک شوخی بود بین بچه ها که حرف دو گروه را باور نکنید. آخوندهای چاق و دکترهای لاغر. زیرا جفت شان عامل به چیزی نیستند که دیگران را به آن دعوت می کنند.

شوخی است ولی بهره ای هم از حقیقت دارد. دعوت به زهد و کم خوری و قناعت با چاق شدن نمی خواند. دکتری هم که مردم را به سلامتی و شادابی و سرخ و سفید بودن دعوت می کند لااقل دستوراتش اول باید به خودش یک خیری برساند.

چیزهای دیگری هم هست. مثل دعوت دیگران به ساده گی و خود در پی رفاه دویدن. دعوت دیگران به صداقت و خود دهان به کذب گشودن. دعوت دیگران به آخرت و خود به خاطر دنیا تن به هر پستی دادن.

و خیلی چیزهای دیگر.

چرا؟

تقریبا به ذهن همه مان خطور کرده است که چرا بعد از این گرانی عجیب و غریب صدایی از مردم درنیامده است؟ چه طور شده که مردمی که در کوچه و بازار بر سر یک گرانی بیست و پنج تومانی یقه پاره می کردند و حتی مقدسات را مورد لطف و عنایت خود قرار می دادند، این جا با خیال راحت مشغول گز کردن خیابان ها یا در حال تماشای بیست و سی شان هستند و دیگر هیچ؟

چند امکان که به ذهنم می رسید را در این جا آورده ام تا نهایتا ببینیم چه می شود:

اول- شاید پولی که به حساب مردم ریخته اند کافی بوده و ایشان هم دو دوتا چهارتایی کرده اند و بعد با خیال راحت از آینده ای که می آید نشسته اند در خانه و دارند آجیل می خورند و فارسی وان! می بینند.

بررسی: بعید نیست. زیرا این طرح در ابتدا طبقات پایین را هدف گرفته است. مثلا در همین قم، در قسمت های مهاجر نشین تعداد افراد خانواده هفت هشت نفری هست. اینها خانه های کوچک دارند. یعنی پول آب و برق و گاز و این چیزهای شان همان پولی است که یک خانواده متوسط در خانه ای با همان متراژ ولی با تعداد کم باید بدهد. با این تفاوت که اولی نزدیک به ششصد هفتصد هزار تومان پول گرفته و دومی دویست سیصد هزار تومان. توجه کنیم که دومی ماشین هم دارد و اولی یا ندارد و یا موتور و این چیزها دارد.

نتیجه اول: اگر وضعیت به همین صورت ادامه پیدا کند کم کم دومی به اولی نزدیک خواهد شد و عدالت برقرار است.

نتیجه دوم: اگر یارانه نقدی ادامه پیدا کند ممکن است اولی کم کم زیر سرش بلند شود. مثلا به طور قطع و یقین اولین چیزی که می خرد دیش و رسیور است. این هم نوعی آگاهی است! یا ممکن است کتاب و مجله به داخل خانواده راه بیابد. یا اینترنت و سایت های ضال و مضل نگاه بکنند. و دولت برآمده از صندوق های رای! حتما برای این جاهایش فکری می کند.

تبصره خطری: یارانه نقدی برای طبقه محروم صاحب اولاد ایجاد درآمد کرده است. ممکن است با توجه به تبلیغات عوامانه حکومت برای تولید مثل! ایشان برای بهره مندی از یارانه بیشتر به سمت آن وضعیت سوق داده شوند و بعدش خدا عالم است که چه خواهد شد.

دوم- سرکوب یک سال پیش تا کنون مردم را ترسانده است و شاید اصلا اعتراضات مردمی ودیعه ای الهی برای نظام سرکوب بوده است.

بررسی: این دلیل محکمی نیست. زیرا مردم ثابت کرده اند که در امر شکم، اتفاقا زیر بار حرف زور نمی روند. واقعیت این است که هیچ صحنه ای سخت تر از این نیست که بچه ای گرسنه باشد و پدر و مادر نداشته باشند به او بخورانند! این جا مرد می خواهد که آرام بنشیند!

نتیجه: مورد مواد مخدر که اتفاقا چیز لازمی هم نیست و از مضراتش هم زیاد گفته شده نشان می دهد که سرکوب و حتی اعدام جلودار امیال مردم نیست. البته نظام ما نشان داده که عمرا درس نمی گیرد و آزموده را هزار بار می آزماید و خراب می کند و در آخر تصمیم می گیرد با انگلیس قطع رابطه کند!

سوم- مردم به نظام اعتماد دارند و تصمیم گرفته اند به آن یاری برسانند تا این آزمون را هم مانند آزمون های پیشین! با موفقیت پشت سر بگذارد!

بررسی: هستند عده زیادی که این گونه می اندیشند. در قم لااقل بسیار اند. زائران مسجد جمکران نمونه کشوری اش هستند. در باور ایرانی جبر گرایی و تقدیر جایگاه ویژه ای دارد. بسیاری این حکومت را همان چیزی می دانند که حکومت می خواهد و می گوید و در عین حال آن را سرنوشت خویش می دانند. در نظر ایشان خواست خدا و عالم غیب کشور را به این سمت می برد. اخبار آخرالزمانی و مانند اینها هم مزید بر علت است. یک سنت چندهزار ساله پشتیبان این باور است و به گمان شان اسلام هم همین است. اگر کوروش شاه شد تن درمی دهند. اگر اسکندر بود تعظیم اش می کنند. هولاکو بود همپای او برای فتح بغداد می روند و اگر های دیگر. تسلیم محض در برابر آن چه که تقدیر بگوید.

خوشمزه اش این جاست که بعضی موقع خودشان سوار کار می شوند و عجیب ظلم می کنند به زیر دست! نمی دانم این را چه جور توجیه می کنند.

نتیجه: خوش به حال حکومتی که بر این مردم حکومت می کند.

چهارم- طبقه ای که شورش ها را سازمان می دهد از وضعیت راضی است.

بررسی: در دوره آقای هاشمی با دلایلی به مراتب تر سست تر از آن چه امروز پیش آمده برخی شهرها به هم ریخت. نه وضعیت اقتصادی این طور بود و نه آینده این چنین تیره و تار. هاشمی دشمنی در حکومت نداشت و تبلیغاتی هم علیه او نبود. انتخاباتش هم در برابر آن چه پارسال پیش آوردند، فوق العاده بود! شاید بشود این طور گفت که دو دسته از این وضعیت راضی اند. یکی آنها که در حاکمیت اند و الان خوش خوشان شان است. تحریم را برای ایران درست کرده اند و بارش را هم انداخته اند روی دوش مردم. اما دسته دوم که راضی اند همان ها هستند که در اول اسم شان آمد. طبقه محروم حاشیه نشین.

نتیجه: شاید اتحاد این دو دسته است که در ایران شورش های اقتصادی ایجاد یا آنها را آرام می کند. امکانات لازم برای بسیج و توجیه هم دارد. آرامش الان نیز به خاطر منتفع شدن شان است.

خسته شدم. بقیه اش بماند برای بعد.

حماسه

حماسه دلیری و شجاعت است و شعر رزمی را نیز گویند. داستان های پهلوانی و از این حرف ها. مثلا کار امام حسین حماسی است. البته این حماسی ربطی به سازمان حماس ندارد؛ البته کار آنها هم شاید نوعی حماسه باشد. در کار امام حسین و حماس یک چیز مشترک است. قلت عده و عده(اولی با کسر و دومی با ضم). یعنی تعداد کم و امکانات کم. در این وضعیت خود به خود آدم مظلوم می شود چه برسد به این که طرف مقابل با تمام امکانات و سلطه ای که دارد پا به میدان بگذارد و سرکوبی را به نهایت برساند. چیزی مثل عاشورا.

با این توضیح کوتاه می شود تا حدی پی برد که دور و برمان چه وقایعی را می شود حماسه نامید.

بیست و دوم بهمن حماسه بود. زیرا یک طرف قوی بود و تا دندان مسلح. حالا بی عرضه بود یا هرچه بود ربطی به امکاناتش ندارد. مردم با دست خالی توانستند کارشان را به پیش ببرند.

کار بچه های رزمنده در خرمشهر محاصره شده حماسه بود.

شکستن حصر آبادان حماسه بود.

کلا جنگ ما حماسه بود.

بعد از جنگ حماسه نداریم تا دوم خرداد. دوم خرداد به تمام معنا حماسه است. حاکمیت با تمام امکانات خواست اراده خود را به مردم تحمیل کند اما نتوانست. شاید بپرسید دلیری اش کجاست؟ این را از از سید محمد خاتمی و بچه های ستادها باید بپرسید. تهدید از بالا و پایین. چنگ و دندان نشان دادن و هراس این که قدرت چه خواهد کرد؟

بعدش قدرت یاد گرفت که چه بکند. حماسه ها و حماسه سازها به محاق رفتند. تا تولد جنبش سبز.

امام حسین علیه السلام حاکم نبود. شهروندی بود که نسبت به عملکرد حاکمیت انتقاد داشت. حکومت نه تنها انتقادش را برنمی تافت بلکه می خواست که با بیعت و سر فرودآوردن، بر اعمال او صحه بگذارد. حسین علیه السلام زیربار نرفت و تاوانش را هم داد. شهادت تاوان دلیری و حماسه سازی است. مدعای اصلی امام عدم مشروعیت حکومت است و البته این ادعایی بزرگ است و می ارزد که به خاطرش او را بکشند و بر جنازه اش اسب بدوانند و زن و فرزندش را گروگان بگیرند!

حماسه، حرکت سبزهاست. حرکتی که به آرامی ولی در نهایت دلیری درپی رای گمشده خویش بوده و هست. حماسه را آن که در بیرون حکومت است می سازد. آن که سلاح ندارد و جان و مال و ناموسش در اختیار قدرت مسلط است اما شجاعانه می گوید و می نویسد و البته تاوانش را هم می دهد.

در جایی که آب هست، تشنه حماسه ساز است نه آن که جلوی آب را می بندد.

آن که زن و بچه اش در تعرض حکومت هستند و به اسیری می روند حماسه ساز است و نه آن که اهل حرمش در کاخ ها خوش اند!

در حرکت حماسی چراغ ها را خاموش می کنند تا هر که حماسه ساز نیست برود. در حماسه شرکت کننده گان را حضور غیاب نمی کنند!

در حرکت حماسی با کیک و ساندیس از رزمنده پذیرایی نمی کنند. حماسه ساز گرسنه، تشنه، زخمی و مظلوم است.

یادمان باشد حماسه ساز کسی است که بیمار و زخمی اش را از بستر بیرون می کشند و به زنجیر می کشند.

حال در کربلای عراق یا در کربلای ایران!